نظریه برجسته سازی اولین بار در سال 1972 توسط مکسول مک کامبز و دانلد شاو مطرح شد. این دو پژوهشگر به بررسی نقش رسانه ها در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا درسال 1968 در چیپل هیل واقع در ایالت کارولینای شمالی پرداختند. فرضیه اولیه این تحقیق آن بود که رسانه ها با تأکید بر موضوعاتی خاص آن ها را نزد مخاطبان مهم جلوه می دهند به طوری که این موضوعات در نظر مخاطبان در اولویت قرار می گیرند. در این پژوهش 100 رأی دهنده که تا زمان انجام پژوهش یاد شده هنوز درانتخاب کاندیدای مورد نظرخود مردد بودند، مورد مطالعه و بررسی قرار گرفتند. این دو محقق ابتدا موضوعاتی را که از نظر این رأی دهندگان از اولویت و اهمیت بیشتری برخوردار بود، مشخص نمودند. سپس با توجه به محتوای رسانه ها موضوعاتی را که از نظر رسانه ها مهم بود و در اولویت قرار داشت، استخراج کردند. در مرحله بعد به مقایسه این دو دسته موضوعات پرداختند و دریافتند که ترتیب اهمیت و اولویت موضوعات در میان رأی دهندگان و رسانه ها یکسان است. نتایجی که در پایان به دست آمد با فرضیه ای که در آغاز پژوهش مطرح شده بود، مطابقت داشت. به عبارت دیگر همان طور که پیش از آن برنارد کوهن در سال 1968 اظهار داشته بود “رسانه ها به مردم نمی گویند چه فکر کنند بلکه می گویند به چه فکر کنند”.
دو مفروضه ای که اساس و بنیاد اکثر پژوهش ها در مورد نظریه برجسته سازی را تشکیل می دهند بدین قرارند:
1- رسانه ها واقعیت را منعکس نمی کنند بلکه وافعیت را دستکاری کرده و به آن شکل تازه ای می دهند.
2- تمرکز رسانه ها بر تعداد خاصی از مسایل و موضوعات باعث می شود تا آن مسایل و موضوعات در نزد مخاطبان مهم جلوه کنند و در اولویت قرار گیرند.
مدل مفهومی برجسته سازی
بعد ها پژوهش گران سه سطح برای عمل برجسته سازی در رسانه ها مطرح ساختند:
1- سطح اول برجسته سازی: در این سطح رسانه ها به مخاطبان می گویند به چه فکر کنند .
2- سطح دوم برجسته سازی: در این سطح رسانه ها به مردم می گویند در مورد موضوعی خاص چگونه فکر کنند .
3- برجسته سازی میان رسانه ای: مثال بارز این نوع برجسته سازی تأثیر اینترنت بر رسانه های سنتی است .
حوزه های کاربرد
تبلیغات سیاسی، مباحثات، مناظرات و مبارزات انتخاباتی، اخبار تجاری، تأثیر و نفوذ اقتصاد و تجارت بر سیاست های دولت،نظام های حقوقی و محاکمات، نقش و تأثیر گروه ها در کنترل مخاطبان و افکار عمومی، روابط عمومی